یادش بخیر قدیم‌ها...

همه‌ی کارهای تهیه یک غذا را خودمان انجام میدادیم، وقتی خیلی خسته میشدیم؛ دیگ غذا پخته شده بود و آماده‌ی خوردن بود. آنوقت توی خستگی، غذا خوردن خیلی لذت بخش بود.
مثلا می‌خواستیم "قیمه‌ریزه" درست کنیم، باید صبح زود می‌رفتیم از قصاب محله گوشتش را میخریدیم (آخر نه فریزری داشتیم، نه کسی گوشت مانده میخورد. همیشه برای هر غذایی که گوشت لازم داشت همان موقع گوشتش را تهیه میکردیم. آن هم اگر قصاب آن‌روز گوسفند کشته بود...)، گوشت را می‌آوردیم، می‌شستیم، پوست و پلاسش را میگرفتیم و چند عدد تکه‌ی لخمش را آماده میکردیم.

باید لهش میکردیم، اما چرخ‌گوشت نبود. مخروطهایی سنگی و بزرگ بود که داخل سنگ را درآورده بودند و گوشت یا هرچیز دیگری را که میخواستیم له شود، داخل آن می‌ریختیم و با یک دسته چوبی آنرا میکوبیدیم؛ تاگوشت له له شود. اسم این تکه سنگ میان تهی "یانه" بود. که وقتی از آن استفاده نمیکردند آن را وارونه میگذاشتند تا آلوده نشود و هم اینکه چون کفش صاف بود؛ از آن بعنوان سکوی روی حیاط استفاده میشد. خلاصه گوشت را که کاملا له میشد، با آرد نخودچی که آنرا هم قبلا توی همین یانه کوبیده بودیم و الک کرده بودیم، با هم مخلوط میکردیم و همراه با سبزیجات معطر خشک شده و پیاز رنده شده و نمک ادویه، باهم ورز میدادیم تا خوب به هم بچسبند و یکنواخت بشوند. الان دیگر حدودهای ظهرشده بود، بلند میشدیم و آتش را روشن میکردیم. قابلمه‌ی مسی را روی آتش می‌گذاشتیم. کمی دنبه و پیاز هم توی یانه می‌کوبیدیم. کاملا که له میشد، کف قابلمه می‌ریختیم تاسرخ شود. خوب سرخش میکردیم و بعد آب را داخل قابلمه می‌ریختیم تا جوش بیاید. درحین جوش آمدن، مواد قیمه‌ریزه را برمیداشتیم و بصورت گوله گوله درمی‌آوردیم. آب که جوش آمد، قیمه‌ریزه‌ها را داخلش میرختیم تاشروع به پختن کند.  برای خودش می‌غلتید تا ظهر شود و شوهر و بچه‌ها بیایند و دور هم بنشینیم و با نون خانگی و ترشی خانگی غذا را بخوریم. جای شما خالی

غذای سالم خوردن؛ روح و جسم را زنده و سرحال نگه میدارد، ضمن اینکه تلاش و کوشش هم به سر زنده بودن آدم کمک میکند.

بهار